از سایه ها به سایه ها...

چهارستون بدنش چون بید می‌لرزد...به خیالش که گریخته...شاید امن ترین جا برای فرار از تاریکی در پشت خورشید باشد...ستاره ی امیدی که آن قدر نور به اینطرف و آن طرف پرتاب می‌کند که از روشنایی زیادش هیچ چیز را نمیبینی...به قیمت چشمایش در پشت خورشید پناه میگیرد...چشم هایش میسوزد و اشک بی اختیار روی گونه اش میچکد،تا نیمه ی صورتش پایین میدود و همانجا می‌خشکد و نمک میشود...رفتن همان است و ماندن همان...به سوی روشنایی میرود و تا ابد در تاریکی میماند...آدم کور که مسیر نمی‌داند...تنها هوس بود و بس...او اسیر حد و نهایت بود که حتی در مملکت نور هم چیزی نمی‌دید...بصیرتش به ته دیگ خورده بود...

 

  • پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۰۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا میان پرده ای پریشان و عصیانگر است در میانه ی نمایش رقص موزون زندگی...


*شات از فیلم Entr'acte1924
Designed By Erfan Powered by Bayan