بزنگاه مینوی

نفس کشیدن سخت است ،ریه ها یاری نمی‌کنند.او فکر میکند چیزی نشده و آب از آب تکان نخورده ولی هرچه باشد انگار گازوییل بالا آورده و روی آب ریخته، به زودی روی رنگین کمان حاصل از تهوع اش ته سیگار می اندازم...سرم چکه چکه میرود  داخل رگ،بدنش از بی آبی خشک شده...سر سوزن را که بیرون میکشد خون از ملحفه جاری میشود،پاهای باد کرده می‌لرزد...همه می‌خواهند نجاتت دهند درصورتی که آنها اصلا نمی‌دانند چه احساسی داری،تشنگی برطرف نمی‌شود،جایگاه قدرت مداوماً تحقیرت میکند...می‌ترسی و پاهای ورم کرده ات وقتی راه میروی مثل احمق ها یا عجیب الخلقه هایی نشانت میدهند که در سیرک های قرن ۱۹ عمر کشتند.حتی کمرت هم صاف نمیشود،فیل نما شده ای...داستایوفسکی نوشت که لیاقت با تظاهر رابطه ی مستقیم دارد،کسی که از ظاهر سازی به دور است از شایستگی و لیاقت هم بهره ای ندارد...

  • جمعه ۱۸ اسفند ۰۲

و متهم اظهار پشیمانی نکرد...

  • پنجشنبه ۳۰ آذر ۰۲

سیگار را به پایم پیوند بزنید

چهارده چشم شوکه شده ای که با هر پلک زدن تجربه قورت میدادند، بر و بر زل زده بود به پای سیاه و زرد کرده اش.انگشت های شصت،دوم و چهارمش را بریده بودند...سفیدی و سختی استخوان در جایی که روزی شصتش در آنجا روییده بود، از مابین گوشتی که مثل دل و روده ی صدف لزج و لَته شده بود تو ذوق میزد،زخم های قبلی بعد از کلی مدت هنوز ترمیم نشده بود و نمیشد فقط سفید میکرد و شل میشد.انگشت که به پای باد کرده میفشردی ازش چرک زرد می‌ریخت،دائما دعای خیرمان میکرد.کل بدنش بوی مردگی میداد...بوی جنازه...زنده زنده میگندید...

زخم را که بستند،امده بود جلوی ایستگاه پرستاری،با ویلچر...داد و بیداد میکرد،سیگار میخواست،پرستار داد زد که نمیشود!آقای قربانی!موقعیتت حساس است!پیرمرد با مردمک های لرزان و صدایی بلند اما شکسته فریاد میزد هیچ کس نمیتونه جلوی سیگار کشیدن منو بگیره!...شکسته بود،داغان بود..جلو اش را هم گرفتند...رفت...رفت ته راهرو،ویلچر را کرده بود رو به دیوار که صورتش را احدی نبیند،زل زده بود به سطل اشغال عفونی روبه رو اش...

فردا از ساق میبریدندش،میگذاشتند توی سینی،میدادند دست یکی از خودشان که ببرد بریزد توی سطل آشغال...

  • سه شنبه ۱۸ مهر ۰۲
اینجا میان پرده ای پریشان و عصیانگر است در میانه ی نمایش رقص موزون زندگی...


*شات از فیلم Entr'acte1924
Designed By Erfan Powered by Bayan