انتها

تازه چشم هایم باز شده...بلای بدی سر خودم آورده ام...بدتر از همه لرزش دست هایم است...گاهی فراموش میکنم چقدر وضعم بد است و روی کاری که دارم میکنم تمرکز میکنم که یکهو نگاهم به دستم می افتد که دارد برای خودش یواش یواش می‌لرزد و همین کافیست که بزنم زیر گریه ...میخواهم باور کنم که میشود ولی سایه ای از پشت سرم میپرسد :واقعا؟!میگویند اول گلوله به بدنت اصابت میکند و بعد صدای تیر اندازی را می‌شنوی...

  • شنبه ۸ خرداد ۰۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا میان پرده ای پریشان و عصیانگر است در میانه ی نمایش رقص موزون زندگی...


*شات از فیلم Entr'acte1924
Designed By Erfan Powered by Bayan