سمفونیِ مرحوم

 

غم انگیز ترین حادثه ی زندگی برلیوز،اهنگسازی که در سی و پنج سالگی پاگانینی به اون لقب «وارث بتهوون»را داد،داستان سمفونی اوست.که به علت فقر از نوشتن آن خودداری کرد.جایی که آدم به ژرفای رنج انسانی بر میخورد.هنگامی که بیماری همسرش برای او هزینه های سنگین مالی پیش آورده بود،یک شب،فکر یک سمفونی از خاطرش گذشت.سراسر قسمت اول را در خاطر داشت:یک الگرو ی دو ضربی،در لامینور،برخاست تا آن را بنویسد در همین حال اندیشید:

«اگر این قطعه را شروع کنم تمام سمفونی را خواهم نوشت:سمفونی پرشکوهی خواهد بود.سه یا چهار ماه را منحصرا صرف آن خواهم کرد.دیگر وقت پاورقی نوشتن ندارم(برلیوز به علت مشکلات مالی همراه با شغلش به عنوان معاون کتابخانه ی کنسرتوار که ۱۵۰۰فرانک حقوق ثابت داشته که به همین اندازه هم برای پاورقی هایش در روزنامه ی débatsمیگرفتع،که خود از این موضوع احساس حقارت و خشم میکند زیرا مجبور بوده در آنها حقیقت را نگوید)از این رو پولی به دستم نخواهد آمد،سپس هنگامی که این کار تمام شد،خود را از وسوسه ی رونویسی آن (۱۰۰۰تا۱۲۰۰فرانک خرج دارد)و اجرایش نمیتوانم رها کنم.کنسرتی خواهم داد که درآمد آن به سختی نصف مخارج را جبران میکند،دار و ندارم را از دست خواهم داد؛پولی که برای زن مریض بیچاره ام لازم است از دست خواهد رفت،و چیزی هم برای مخارج شخصی و هزینه ی شبانه روزی پسرم در کشتی که به زودی سواری میشود نخواهم داشت...این افکار مرا به چندش اورد،قلم را کناری انداختنم و گفتم :«میخوابم،فردا شاید سفهونی از یادم رفته باشد.»شب بعد،الگرو را خوب می‌شنیدم:به نظرم می آمد که نوشته ی آن را میبینم.وجودم را شور گرمی فرا گرفته بود،تم را به آواز میخواندم،خواستم از جا بلند شوم...اما تفکرات شب پیش مرا باز به جای خود نگه داشت.با وسوسه ام به جنگ برخاستم. به این امید چنگ زدم که فردا فراموش خواهم کرد.سرانجام دوباره خوابیدم و فردا،هنگام بیدار شدن ،خاطره ی آهنگ یکسره از ذهنم رفته بود.»

این صفحه آدم را تکان میدهد بر یک خودکشی کمتر باید گریست.نه بتهوون چنین دردی را کشید نه واگنر.اگر واگنر جای برلیوز بود چه میکرد؟بی شک سمفونی را مینوشت ،حق هم داشت.اما برلیوز بیچاره آنقدر توانایی نداشت که وظیفه ی خود را فدای عشقش کند،فقط جرئت میکرد که دریغا،نبوغ خود را فدای وظیفه اش کند.برلیوز همچنان به ادامه ی قسمت بالا میگوید:««جوانی متعصب خواهد گفت:«ای بی حمیت،باید جرئت میداشتی،باید مینوشتی...»اه ،ای جوانی که مرا بی حمیت میدانی ،منظره ای که من در برابر خود می‌دیدم هرگز پیش چشمانت نیامده،وگرنه اینقدر سخت نمیگرفتی...زنم آنجا نیمه مرده افتاده بود و جز نالیدن کاری نمیتوانست بکند،سه زن باید از او پرستاری کنند لازم بود پزشک تقریبا هر روز به دیدن او بیاید،من بر نتیجه ی مصیبت بار این بی پروایی ام در موسیقی مطمئنم بودم،نه،من بی حمیت نبودم،من یقین دارم که یک کار انسانی انجام دادم.و فکر میکنم با اثبات این نکته که هنر اینقدر به من عقل بخشیده است تا شهامت را از بی پروایی تمیز دهم،به هنر احترام گذاشته ام.»

 

منبع:خاطرات هکتور برلیوز_سه آهنگساز:موزار(موتسارت)،برلیوز ،واگنر از رومن رولان ترجمه حمید عنایت

 

🎵 https://youtu.be/5HgqPpjIH5c :Samphony Fantastic_Berlioz

 

  • شنبه ۲ اسفند ۹۹
اینجا میان پرده ای پریشان و عصیانگر است در میانه ی نمایش رقص موزون زندگی...


*شات از فیلم Entr'acte1924
Designed By Erfan Powered by Bayan