سرگردان در غروری به این تاریکی

 

سخت و خشن،بی تاب و نابود ،دلتنگ و تنها ، نشسته در دمسوز سرما...خسته از آسان و سخت ها،گریان از سیل رنج ها...اشک می ریزد .اشک هایش قطره قطره دریا میشود،ماهی میشود .در دریا شنا میکند. میشود به اقیانوس برسد؟...رام و مغموم در کنجی کز کرده .افکارش مثل ماری سرزده بهم لولیده و در خود چنبره زده است،بی انعطاف،بی حرکت ،بی رحمانه و پر از درد . درست شبیه افعی ای که در آخرین لحظات زندگی از شدت درد به خود می‌پیچد و تقلا میکند...قطره های به خون آمیخته ی زهر از گوشه ی لبش به روی برامدگی سینه اش می‌ریزد ...این خون مسموم است،کثیف است.نجس است...منتظر است..خطاکار است...خائن است،دروغگو و رذل است...شکست خورده و از پا افتاده است...چند سال قبل وجدانش را کفن کرد...سال قبل دلش را...حالا هم خودش را بی کفن به گور میفرستد...

  • سه شنبه ۱۰ اسفند ۰۰
سجاد .م

چقدر دوست داشتم این وب نوشته رو! 3> 

چشم از این به بعد اینجا رو می خونم.

 

https://soundcloud.com/lana-del-rey/watercolor-eyes-from-euphoria

 

ممنون ~_~ 

https://youtu.be/in9WjBIhBxg
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا میان پرده ای پریشان و عصیانگر است در میانه ی نمایش رقص موزون زندگی...


*شات از فیلم Entr'acte1924
Designed By Erfan Powered by Bayan