فوق العاده شرورانه،به طرز وحشتناکی شیطانی و پست

تد باندی،دانشجوی ارشد حقوق دانشگاه یوتا به جرم آدم ربایی در یوتا محاکمه میشود.به قتل بیش از یک نفر در کلرادو مربوط شناخته میشود.در کلرادو دو بار از دادگاه فرار میکند و آخر سر به فلوریدا میرود. مدت کمی پس از قتل سه دختر دانشجو خوابگاهی که در خواب به شیوه وحشیانه ای سلاخی شده بودند و اقدام به قتل سه دختر دیگر، با یک ماشین دزدی دستگیر میشود.دادگاه جنجالی «قاتل سریالی احتمالی» در فلوریدا در حالی تشکیل میشود که باندی در حلقه ای از حمایت طرفدارانش که بخش قابل توجهی از آن ها زنان و مخصوصا دختران جوان هستند قرار میگیرد.اتهاماتی که به مجرم پرونده نسبت داده شده:

بیش از هشت قتل فجیع،همگی از زنان جوان!دخترانی زیر سی سال،با موهای تیره و اغلب بلند با فرق وسط و گاهی گوشواره های حلقه ای.جوانترین مقتول کمبرلی لیچ ۱۲ساله است.دزدی، آدم ربایی،تجاوز،نکروفیلیا(تجاوز به جسد) و ...

هرچند که باندی قاطعانه اتهاماتش را رد میکند و ادعای بی‌گناهی دارد شواهد فیزیکی پلیس دایم بیشتر و بیشتر میشود.خیلی از دختران طرفدار باندی حالا دیگر خودشان را به صورت قربانیان باندی در می‌آورند و در دادگاه حاضر می‌شوند.حضور شوکه کننده دختران طرفدار به قدری گسترده میشود که خبرنگاران با پشم های ریخته جویای علت این طرفداری ها میشوند!یکی از دختر ها به سادگی میگوید«:آخه بهش نمیاد شبیه کسایی باشه که همچین کارایی میکنن.»یکی دیگر از دختران میگوید:«نمیدونم چرا طرفداراشم. فکر کنم عاشقشم!».فرد بعدی:«به نظر آدم باحالی میاد(he looks cool).»و...اینقدر این میزان طرفداران دختر در دور و بر دادگاه زیاد میشود که گفته میشود پشمام های خود باندی هم میریزد و به کارل آن بون(دوست دختر و بعد همسرش)میگوید :«چرا اینا اینجوری میکنن؟بگید نکنن اینکارا رو!.»

هرچند بون هم یکی دیگر از دختران طرفدار باندی بود ولی حداقل این بنده ی خدا از قبل این آدم را می‌شناخته،دوستش بوده!نه یک آدم رندومی که توی تلویزیون عکس را دیده و گفته اند به قتل و تجاوز و تکه تکه کردن دختر های مردم متهم شده!

کارل آن بون بعد از این که باندی قطار قطارحکم اعدام میگیرد و رسما گناهکار شناخته میشود تازه یادش می افتد پدر بچه اش قاتل سریالی است و میرود ارتباطش را با تد باندی قطع می‌کند و اسم خودش و دخترش را عوض میکند.

تد باندی!قاتلی فوق العاده شرور ،به طرز وحشتناکی شیطانی و پست،پشم هایش میریزد که :«خدایی شوخی میکنین باهام؟!اینکارا یعنی چی؟آخه من بیشتر از سی چهل تا از شما دخترا رو رسما بی هیچ دلیلی تیکه تیکه کردم .واقعا طرفدارمین؟واقعا حاضرین قربانی های بعدیم بشین؟حاجی برگام.نه واقعا برگام://»

*عنوان پست برگرفته از قسمتی از سخنرانی قاضی ادوارد کوارت در دادگاه نهایی تد باندی

 

 

 

  • شنبه ۲۰ فروردين ۰۱

سمفونیِ مرحوم

 

غم انگیز ترین حادثه ی زندگی برلیوز،اهنگسازی که در سی و پنج سالگی پاگانینی به اون لقب «وارث بتهوون»را داد،داستان سمفونی اوست.که به علت فقر از نوشتن آن خودداری کرد.جایی که آدم به ژرفای رنج انسانی بر میخورد.هنگامی که بیماری همسرش برای او هزینه های سنگین مالی پیش آورده بود،یک شب،فکر یک سمفونی از خاطرش گذشت.سراسر قسمت اول را در خاطر داشت:یک الگرو ی دو ضربی،در لامینور،برخاست تا آن را بنویسد در همین حال اندیشید:

«اگر این قطعه را شروع کنم تمام سمفونی را خواهم نوشت:سمفونی پرشکوهی خواهد بود.سه یا چهار ماه را منحصرا صرف آن خواهم کرد.دیگر وقت پاورقی نوشتن ندارم(برلیوز به علت مشکلات مالی همراه با شغلش به عنوان معاون کتابخانه ی کنسرتوار که ۱۵۰۰فرانک حقوق ثابت داشته که به همین اندازه هم برای پاورقی هایش در روزنامه ی débatsمیگرفتع،که خود از این موضوع احساس حقارت و خشم میکند زیرا مجبور بوده در آنها حقیقت را نگوید)از این رو پولی به دستم نخواهد آمد،سپس هنگامی که این کار تمام شد،خود را از وسوسه ی رونویسی آن (۱۰۰۰تا۱۲۰۰فرانک خرج دارد)و اجرایش نمیتوانم رها کنم.کنسرتی خواهم داد که درآمد آن به سختی نصف مخارج را جبران میکند،دار و ندارم را از دست خواهم داد؛پولی که برای زن مریض بیچاره ام لازم است از دست خواهد رفت،و چیزی هم برای مخارج شخصی و هزینه ی شبانه روزی پسرم در کشتی که به زودی سواری میشود نخواهم داشت...این افکار مرا به چندش اورد،قلم را کناری انداختنم و گفتم :«میخوابم،فردا شاید سفهونی از یادم رفته باشد.»شب بعد،الگرو را خوب می‌شنیدم:به نظرم می آمد که نوشته ی آن را میبینم.وجودم را شور گرمی فرا گرفته بود،تم را به آواز میخواندم،خواستم از جا بلند شوم...اما تفکرات شب پیش مرا باز به جای خود نگه داشت.با وسوسه ام به جنگ برخاستم. به این امید چنگ زدم که فردا فراموش خواهم کرد.سرانجام دوباره خوابیدم و فردا،هنگام بیدار شدن ،خاطره ی آهنگ یکسره از ذهنم رفته بود.»

این صفحه آدم را تکان میدهد بر یک خودکشی کمتر باید گریست.نه بتهوون چنین دردی را کشید نه واگنر.اگر واگنر جای برلیوز بود چه میکرد؟بی شک سمفونی را مینوشت ،حق هم داشت.اما برلیوز بیچاره آنقدر توانایی نداشت که وظیفه ی خود را فدای عشقش کند،فقط جرئت میکرد که دریغا،نبوغ خود را فدای وظیفه اش کند.برلیوز همچنان به ادامه ی قسمت بالا میگوید:««جوانی متعصب خواهد گفت:«ای بی حمیت،باید جرئت میداشتی،باید مینوشتی...»اه ،ای جوانی که مرا بی حمیت میدانی ،منظره ای که من در برابر خود می‌دیدم هرگز پیش چشمانت نیامده،وگرنه اینقدر سخت نمیگرفتی...زنم آنجا نیمه مرده افتاده بود و جز نالیدن کاری نمیتوانست بکند،سه زن باید از او پرستاری کنند لازم بود پزشک تقریبا هر روز به دیدن او بیاید،من بر نتیجه ی مصیبت بار این بی پروایی ام در موسیقی مطمئنم بودم،نه،من بی حمیت نبودم،من یقین دارم که یک کار انسانی انجام دادم.و فکر میکنم با اثبات این نکته که هنر اینقدر به من عقل بخشیده است تا شهامت را از بی پروایی تمیز دهم،به هنر احترام گذاشته ام.»

 

منبع:خاطرات هکتور برلیوز_سه آهنگساز:موزار(موتسارت)،برلیوز ،واگنر از رومن رولان ترجمه حمید عنایت

 

🎵 https://youtu.be/5HgqPpjIH5c :Samphony Fantastic_Berlioz

 

  • شنبه ۲ اسفند ۹۹

عملیات کربلای۴،ساعت ۲۳:۴۵شب ۴دی ماه ۱۳۶۵

یک ربع ساعت مانده به نیمه شب،عملیات بالاخره متوقف میشود...پس از ۲۶ساعت رگبار...

عملیات کربلای چهار...

خون در چشم آدم میگردد با خواندن ادعا ها...

آن شبی که کربلای ۴لو رفت...صیاد شیرازی سیلی خورد...هیچ عراقی ای غافلگیر نشد...رضایی از موضع خودش کوتاه نیامد...محمد الرسول الله از زبان نیوفتاد...هاشمی حرف طاهری را نپذیرفت...

قریب هزار نفر شهید و چهار هزار نفر مفقودالاثر که هم ردیف شهدا حساب می شوند(آمار رسمی،۶۰۰۰ نفر شهید در آمار غیر رسمی) و یازده هزار نفر زخمی...خونبارترین و مفتضحانه ترین عملیات ...با خون هزار هزار سرباز قربانی...هزار هزار ایرانی ...

عملیاتی با مخالفت ارتش و اصرار سپاه پاسداران،در منطقه ای پیچیده و پر مخاطره با ضعف های اساسی طراحی انجام شد.عملیاتی که بر پایه ی غافلگیری دشمن و ایجاد مقدمات برای فتح بصره استوار شده بود...میگویند عراقی ها حتی ساعت شروع حمله را هم می‌دانستند...

سربازان ایرانی گروه به گروه به خون می افتادند،بدون فضایی برای تکان خوردن....نیروهای ایرانی در یک منطقه جمع شدند...زیر رگبار توپخانه ی عراق.

غواصانی که در اروند و آبگیر هایی که در آن ها مین و سیم خاردار پرورش داده بودند،بدون کپسول اکسیژن تنها بیست سی سانتی متر زیر آب حمله را شروع کردند...

از پانصد نفرشان دویست نفر هم برنگشت...بر اسیر هایشان حتی گلوله ای حرام نکردند...دست بسته،زنده بگور کردند...

 

 

*عکس اول پست:

 ﭘﯿﮑﺮ قهرمان وطن ﻏﻮﺍﺹ ﺷﻬﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪ: قهرمان وطن ﻣﻨﺼﻮﺭ ﻣﻬﺪﻭﯼ ﻧﯿﺎﮐﯽ ﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۳۴۶(سن شهادت،۱۹سال)، ﺁﻣﻞ

 

 

  • پنجشنبه ۴ دی ۹۹
اینجا میان پرده ای پریشان و عصیانگر است در میانه ی نمایش رقص موزون زندگی...


*شات از فیلم Entr'acte1924
Designed By Erfan Powered by Bayan