نفس کشیدن سخت است ،ریه ها یاری نمیکنند.او فکر میکند چیزی نشده و آب از آب تکان نخورده ولی هرچه باشد انگار گازوییل بالا آورده و روی آب ریخته، به زودی روی رنگین کمان حاصل از تهوع اش ته سیگار می اندازم...سرم چکه چکه میرود داخل رگ،بدنش از بی آبی خشک شده...سر سوزن را که بیرون میکشد خون از ملحفه جاری میشود،پاهای باد کرده میلرزد...همه میخواهند نجاتت دهند درصورتی که آنها اصلا نمیدانند چه احساسی داری،تشنگی برطرف نمیشود،جایگاه قدرت مداوماً تحقیرت میکند...میترسی و پاهای ورم کرده ات وقتی راه میروی مثل احمق ها یا عجیب الخلقه هایی نشانت میدهند که در سیرک های قرن ۱۹ عمرشان کشته شد.حتی کمرت هم صاف نمیشود،فیل نما شده ای...داستایوفسکی نوشته که لیاقت با تظاهر رابطه ی مستقیم دارد،کسی که از ظاهر سازی به دور است از شایستگی و لیاقت هم بهره ای ندارد...