تسلیم

نمیدانم از کجا شروع شد.اصلا اگر بتوان گفت شروع شده باشد.انگار یکهو و بی صدا تمام شد،دود برخاست و دیدم که جانم میرود...تنهایی،تنهایی،تنهایی...زنده بودن بدون افتخار...بدون اعتبار...کرم هایی که مغزش را خوردند.انگیزه...اَ ن گ ی ز ه...اسم از مصدر انگیختن،به معنای به حرکت در آوردنده...یک اتاق آبی رنگ و چشمان پف کرده ی دوخته شده به آن...آسمان و ریسمان بافتن شاید باشد اما به یک کفش هم بدبینم...نمی نویسم،نمینویسم،نمینویسم...فرار میکند،فرار میکند.فرار میکند...هو می شوم...اخراجش میکنم...حوصله ام سر میرود،امروز پرونده ها رو انداختم و ترقی صدا داد...خالی بودند...یک واقعیت است،عرضه نداری...یک پذیرش...تمام تسلیم...

  • سه شنبه ۱۸ مهر ۰۲

بسه/روز شمار /تکرار

 

تهوع دارم ...دوباره دارم بوی خون رو حس میکنم ...آخرین باری که اینجوری شده بودم واسه خیلی وقت پیش بود ....حس میکنم دارن رگ هامو از دستام میکشن بیرون...رگ هام درد می‌کنه...هیچی نمی‌فهمم...حالم بده...تهوع دارم...دستم کرخته ....پاهام حس ندارد یه وقتایی ،وجودم داره از هم می‌پاشه...دیگه خسته شدم...الان شش هفت ساله دارم همه ش به خودکشی فکر میکنم دیگه خسته شدم ...ولی هیچ وقت به اندازه ی الان مرگ برام زجر آور نبوده ...از همه خجالت میکشم...از خجالت میخوام بمیرم ...دارم دیوونه میشم ...دارم تو کابوس هام زندگی میکنم ...تهوع دارم

 

۱۴۰۰/۰۳/۲۷

  • جمعه ۲۷ خرداد ۰۱

بیست و ششم خرداد

واقعا نمیدونم سرنوشتش چی میشه

داره من رو می‌کشه

دارم دیوونه میشم

دلم نمی‌خواد به نتایجش فکر کنم 

نمیدونم چیکار کنم

حس میکنم خنگ م

نمیدونم چیکار کنم 

دارم از ناامیدی میمیرم 

دارم له میشم

نمیدونم چیکار کنم

دارم دیوونه میشم

خدایا....

۲۶/۳/۰۰

  • پنجشنبه ۲۶ خرداد ۰۱
اینجا میان پرده ای پریشان و عصیانگر است در میانه ی نمایش رقص موزون زندگی...


*شات از فیلم Entr'acte1924
Designed By Erfan Powered by Bayan